خاطره ای از حاج مهرداد فرهمند خبرنگار بی بی سی

همزمان با مراسم حج، مهرداد فرهمند که سال گذشته برای پوشش این رویداد به عربستان سعودی رفته بود، در رشته گزارش هایی از مشاهدات خود و دشواری های گزارش مراسم حج می گوید:


همراه با همکارم لیلی ابوالحسنی برای گزارشی در مورد ساخت و سازها و طرحهای توسعه اماکن زیارتی مکه و مدینه به محل رمی جمرات رفتیم، یعنی جایی که حاجیان به ستونهای نماد شیطان سنگ می زنند. البته این ستونها اکنون به دیوارهای بلند سنگی تبدیل شده تا جای کافی برای سنگ زدن همزمان صدها هزار حاجی داشته باشد.

چهار سال پیشتر، پلهای چند طبقه ای که حاجیان از روی آنها به ستونها سنگ می زنند فروریخته و یکی از فجایع بزرگ تاریخ حج را رقم زده بود. در آن سال لیلی هم به عنوان خبرنگار در محل حضور داشت و حالا هم قرار بود با یادآوری آن تجربه، از تدابیری گزارش کند که در این چند سال برای تأمین ایمنی محل رمی جمرات تدارک دیده شده بود. من هم فیلمبرداری می کردم.

برای تصویربرداری بخشی که لیلی باید جلوی دوربین ظاهر می شد و گزارش می داد زمانی را انتخاب کردیم که تقریباً همه حاجیان سنگها را زده و رفته بودند و ما مانده بودیم و عده خیلی کمی از حاجیان که عمدتاً محلی و سعودی بودند. محل رمی جمرات خلوت خلوت بود. دوربین را کاشتیم و فیلم گرفتیم، بعد تصمیم گرفتیم که محل فیلمبرداری را عوض کنیم و تقریباً بیست متری آن سو تر برویم. لیلی که کیفش را کنار دوربین گذاشته بود فراموش کرد آن را همراه بیاورد و کیف همان جای قبلی ماند که البته فاصله زیادی هم با ما نداشت و دم چشم بود.

اما چشم من در تمام مدت به مانیتور دوربین بود و چشم لیلی به عدسی دوربین. وقتی تصویربرداری را تمام کردیم متوجه شدیم که کیف لیلی سر جایش نیست. تنها احتمالی که به ذهنمان خطور می کرد این بود که نظافتچیها یا مأموران پلیس که کیفی را رها شده دیده بودند آن را برداشته باشند. اما نظافتچیها ابراز بی اطلاعی کردند و وقتی به مأموران پلیس که اتفاقاً آنها هم در فاصله کمی از ما ایستاده بودند مراجعه کردیم، بر خلاف ما اولین احتمالی که دادند، به سرقت رفتن کیف بود.

سرقت؟ دزدی؟ آن هم در مکانی چنین مقدس؟ باور کردنی نبود!

یادمان افتاد که زاویه دوربین همان زاویه مکان اولی بود که کیف را گذاشته بودیم و بنابراین کیف می بایست هنگام فیلمبرداری همچنان در میدان دید دوربین مانده باشد. فیلم را نگاه کردیم دیدیم درست است. در برداشت اول، کیف پشت سر لیلی روی زمین دیده می شود. در برداشت دوم کیف همچنان روی زمین است و زنی که لباسی پوشیده و نقابدار به شیوه زنان سعودی به تن دارد همراه با دختر کوچکش در حال سنگ زدن به ستون شیطان است. در برداشت سوم، همان زن با دخترکش کنار کیف دیده می شود، کیف را بر می دارد و نگاهی به درون آن می اندازد. در برداشت بعدی، زن اول دور و برش را نگاه می کند و بعد کیف را بر می دارد و دور می شود. من هم که این تصاویر را می گرفتم چون چشمم روی چهره لیلی متمرکز بود کاملاً از آنچه پشت سر لیلی می گذشت و زن و کیف قافل مانده بودم.

مأموران پلیس گفتند خودش است! دزد همین است! گفتم آخر چطور ممکن است کسی در جایی چنین مقدس که نماد بیزاری از بدی و پلیدی و گناه است دست به دزدی بزند؟ مأموران گفتند کجای کاری برادر، اصلاً خیلیها برای دزدی اینجا می آیند. حتی هنگام طواف و کنار خانه کعبه هم باید حواستان باشد کسی جیبتان را نزند. ما باز هم بنا را بر این گذاشتیم که آن زن کیف را برداشته باشد که به محل اشیای گمشده تحویل بدهد. دوان دوان به تمام گوشه و کنار سر کشیدم و همه زنهای که در اطراف بودند را از نظر گذراندم اما اثری از آن زن و دختربچه اش نبود.

در محل اشیای گمشده هم به ما گفتند که هیچ کس کیفی به آنها تحویل نداده و آنها هم همان احتمال سرقت را از هر احتمال دیگری ممکنتر دانستند. سرانجام ما هم به همین یقین رسیدیم که کیف به سرقت رفته. در کیف، گوشی تلفن همراه لیلی و دوربین عکاسی و یک ژاکت بود و خوشبختانه لیلی اشیایی مانند گذرنامه که گم شدنشان باعث دردسر شود را در آن نگذاشته بود اما تلختر از گم شدن کیف، فکر کردن به مظلومیت شیطان بیچاره بود! فکر کردن به اینکه زنی به شیطان سنگ می زند و از همه بدیهایی که او به آدمیزاد یاد داده، از جمله دزدی، اعلام بیزاری می کند و بعد بلافاصله دست به دزدی می زند.

http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/reporters/2010/11/-4.html#more


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سلام، خوش اومدید، هرچی دلت می خواد بفرما!