بفرمائید شام

پشت دیوارهای سانسور چه گذشت... میتوانستیم دوست باشیم ولی نگذاشتند





دوستان گرامی می خواستم از این فرصت استفاده کنم و از
تمام شما خوبان ، چه عزیزان منتقد و چه عزیزانی که مرا با پیامهای پر مهر خود
شرمنده کردند شاید بد نباشد که توضیحی در مورد اینکه چرا این وبلاگ را نوشتم داشته
باشم ، اولین دلیل شریک کردن هموطنم با تجربه تلخ خود بود، که خوشبختانه بیشتر از
چهار شب نبود . شاید جا دارد از همین جا به مسئولین شبکه " من
و تو" بگویم ای کاش شما به شعور مردم احترام می گذاشتید !!! ای کاش شما
مردم ایران را نردیانی برای بالا رفتن خود نمی کردید ، چگونه است شما
خود را مسئول این شبکه می دانید اما غافل از مسائل پشت پرده آن هستید ؟؟؟ من هم
چون دیگر شرکت کننده گان شاید می توانستم سوکت کنم و مثلا عزیز عده ای شوم که دنیا
را فقط تا حد بینی خود می بینند ، پذیرفتن رنج قضاوت به مراتب برایم نوش
تر از مجیزهای بی خردانه است. اگر از من سئوال شود.آیا ناراحتی که اینگونه به
قضاوت کشیده شده ای؟ آیا ناراحتی که برنده نشده ای ؟ و آیا از این پس اجتماع
ایرانی برایت مطلوب خواهد بود ؟ به تمام این سئوالها صادقانه می گویم که خوشحال
هستم که این تجربه را کسب کردم و خوشحالم از اینکه حقیقیت خود را
پنهان نکردم و معترض به ناعدالتی ها شدم نه برای برنده شدن در این مثلا مسابقه بلکه خواستم هموطنان عزیزم را به واسطه قربانی
کردن خود آگاه سازم و همیشه ایرانی برایم همان ایرانی درون قلبم و ذهنم خواهد بود. دوستان نوشتن مهارت خاص خود را می
خواهد و من به همان سادگی که حرف می زنم به همان سادگی هم می نویسم همیشه فکر کردم
ساده زیستن و ساده گفتن و ساده پوشیدن می تواند مخاطب خاص خود را داشته
باشد و این وبلاگ هم با همه سادگی سعی می کند در قلب و ذهن
شما جایی را برای خود داشته باشد هر چند کوچک ، و امیدوارم مرا یاری کنید در
جهت آگاه ساختن دیگر هموطنان تا مباد در دام انسان نماها بیفتند و این
شعر زیبا را تقدیم میکنیم به تمام عزیزانی که قلبی پاک و صادق دارند و همیشه سعی بر آن داشته که حق را ناحق نکنند



زیباترین آرایش برای لبان تو راستگوئی

برای صدای تودعابه درگاه خدا

برای چشمای تو رحم وشفقت

برای دستان توبخشش

برای فکرتواعتماد

برای قلب تو عشق

و برای زندگی تو دوستی هاست

آن شب پنج دقیقه ای دیر تر از سمیه و مهسا
رسیدم وقتی از تاکسی پیاده شدم دیدم مهسا و سمیه در ماشینی هستد که میکروفون
می گرفتیم هر دوی آنها حاضر بودند و خیلی خوشحال بگونه ای که در شبهای پیش این دو
را اینگونه ندیده بودم ، در فرصت زمانی که عوامل داشتند میکروفون را
برای من تهیه می کردند . سمیه با لحنی زشت که نمی خواهم تکرارش کنم گفت امشب
باید به خدمتش برسیم .گفتم مگر چه شده ؟؟ مهسا در ادامه حرف
سمیه با خنده گفت آره بهش امتیاز ندید ها !!! قرار شده به آرزو امتیاز
ندهیم . گفتم چرا ؟ سمیه گفت خوب معلومه لیلا بازی درآورده ( با پوزش
از خانم لیلا عزیز ) به همه چهار و دو داده ، و حالا ما باید به او امتیاز
ندهیم گفتم شما از کجا این حرفها رو شنیدید ؟ یک دفعه سمیه با خنده معنی داری
که حاکی از خیلی چیزها بود گفت ، خوب دیگه کاریت نباشه ، گفتم تا نگویید چه
کسی گفته انجام نخواهم داد و چیزی که برایم عجیب بود ،
اون شب ما در داخل ماشین بیشتر ماندیم . ( امروز که به آن شب دقت می کنم به
یقین بیشتری می رسم که کارگردان از قبل تمام زمینه را
فراهم کرده بود . و مهسا و سمیه هم به خوبی نقش آفرینی
کردند ) وقتی حرفهایشان تمام شد این دو در خیال خودشان فکر
کردند من هم با آنها همراهی خواهم کرد و امتیاز نخواهم داد . با قلبی
فشرده وارد خانه شدم آرزو خیلی مهربان و حقیقتا میزبان خوبی بودند .
دنیا برایم رنگی تیره داشت پشیمان از شرکت در این مسابقه بودم در همان چند دقیقه اول
ورود به کارگردان گفتم اگر کسی شب آخر حضور نداشته باشد چه اتفاقی می افتد ؟
گفتند نفر چهارم بازنده خواهند شد . دوستان باور کنید نمی دانستم چه کنم به
عکسهای من در لحظه اوایل ورود به خانه آرزو توجه کنید غمی وجودم را فرا
گرفته است فکر می کنم عکسها می توانند گواه خوبی برای اثبات حرفهایم باشد
مثل شبهای قبل شاد نبودم گویی پر، پروازم شکسته بود !! خداوندا من چگونه از
این جریان خود را رها کنم به روحیه شاد و میهمانواز آرزو نگاه می کردم وجودم می
لرزید که من چگونه باید حق انسانی را از او بگیرم؟ چه تفاوتی میان من و
آن شخصی که رای ناحق می دهد وجود دارد ؟ مگر همیشه از افرادی که
حق کسی را پایمال میکردند انتقاد نمی کردم ؟ حال خود در شرایطی قرار گرفتم که
نمی دانم چگونه باید رها شوم . درهمین افکار بودم و خدا ، خدا می
کردم که راهی باز شود تا من بتوانم حرفم را به گوش آرزو برسانم . ولی همه چیز گویا
همآهنگ شده بود برای شکنجه من و بازندگی آرزو ... امروز بیننده برنامه شب
آخربودم از حرفهای مهسا و سمیه و اندیشه کارگردان به مراتب بهتر آگاه
شدم . ازاین دسیسه ای که این سه نفر در نام انسان با هموطن خود در خارج
از کشور و در غربت جایی که نیاز بیشتری به محبت یکدیگر داریم !!! اینها تا
این حد دور از انسانیت با انسانها برخورد می کنند . چه تفاوتی در این
دوفرد ( مهسا و سمیه ) شما دید ؟ آیا همان حرفهایی که سمیه در روز اول معرفی
خود می زد بود؟ ( سمیه : من از آدمهایی که پشت سر حرف می زنند خوشم نمی آید چرا که
این افراد در نظر من دارای ضعف شخصیت هستند !!! ) این گفته روز اول سمیه است ...و
آیا مهسا همانی بود که خود را معرفی کرد؟ ( مهسا: من از آدمهای دو رو خشم نمی آید
خودم اصلا اینجور نیستم ) راست گفتند که " زمان " مرحم
خوبی است . از شب سوم تا کنون ازطریق تلویزیون چندین بار از مهسا
و سمیه شنیده اید که نیلوفر و آرزو صد در صد دعوا خواهند کرد ؟؟؟
حقا که حق گفتند چاه نکن بهر کسی اول خودت دوم کسی !!! در فیلم اصلی که برای شما
پخش نشده است حقایق به وضوح خود را نشان می دهد . ای کاش می شد زمان را
برگردانند و شما هم بیننده " زنده " برنامه ما بودید تا خود به حقایق
میرسیدید ، و یا ای کاش می شد فقط یک روز فیلم اصلی را به ما قرض می
دادند تا با هم بیننده حقایق باشیم. بله وقتی به عکس من نگاه کنید خواهید فهمید غم
در چهره ام بیداد می کند می دانستم اینها امشب در پی بهم زدن میهمانی آرزو
هستند . سمیه خیلی سعی داشت مرا با خود به مسیری ببرند که برای من جالب
نبود به همین دلیل سعی کردم آرام باشم . تا اینکه آرزو استارتر را آماده کرد
، مشغول خوردن بودم که رفتار سمیه توجه مرا به خود جلب کرد . دائم
غذا را زیر رو می کرد تا که ایرادی بگیرد دوستان فیلم را نشان ندادند تا شما
بدانید که من چه می گویم من وقتی دیدم اینها اینگونه رفتار می کنند دوبار بشقابم
را پر کردم و رو به آرزو گفتم من که دوست دارم و
حقیقتا هم خوشمزه بود و تنها ایرادش از نظر من داشتن پیاز درشت بود والا هم بو و
هم مزه اش خوب بود تا که استارتر تمام شد سمیه دید من با او برای
ایجاد بحث و جدل همراهی نمی کنم ( فیلم پخش شده را گواه می
گیرم و شما می توانید خود بیننده این قسمت باشید ) ناگهان سمیه به کارگردان گفت من
جایم راحت نیست لطفا جای مرا با نیلوفر عوض کنید ،آیا می دانید چرا این
تقاضا را کرد؟؟ به خاطر اینکه من و آرزو را مقابل یکدیگر سر میز قرار بدهد تا
زمینه را فراهم سازد و از طرفی بهتر بتواند با مهسا ( مثل همان روز
بازی اسم و فامیل از زیر میز با پا اشارکند) جا دارد که حقیقتی را بیان کنم
درست است که مهسا و سمیه با کارگردان همراهی می کردند ولی اگر بنا
باشد بگوییم کدامیک از این دو نفر بیشتر مقصربود ؟ بایستی بگویم سمیه
زمینه مساعدتری داشت . مهسا فقط جو گیر شده بود و از شب سوم به نوعی
خام شد و با آنها همکاری کرد ( دلیل پیدا کردن شریک جرم هم فقط به این
دلیل است که اگردر جمع 4 نفری فقط دو نفر باشند خوب ، قدر مسلم بهتر می توانند
امتیازها را کنترل کنند) وقتی استارتر تمام شد سمیه بهانه جا را گرفت و کارگردان
هم گفت خیر جاتون خوبه سمیه باز گفت من راحت نیستم .در همین زمان من هم گفتم از یک
جهت سمیه درست می گوید شما که می بینید یکوری نشسته و پشتش به من است خوب
بیننده شما فکر می کنه من با سمیه حتما مشکلی دارم و این از نظر من هم بعنوان
یک بیننده جالب نیست . در همین زمان خانم کارگردان گفتند نیلوفر تو به خاطر
اینکه می خواهی بنشینی جلوی دوربین داری حمایت می کنی !!! اصلا باورم نمی شد
که با من اینگونه صحبت می کنند خیلی ناراحت شدم و از قبل هم که توسط سمیه و مهسا از
من خواسته شده بود که امتیاز ندهم اینجا بود که دیگر تحمل نیاوردم و گفتم ،خانم من نیازی ندارم جلوی دوربین باشم
این شما هستید که به مردم احترام نمی گذارید وهمه را هم می خواهید
همانند خودتان ببیند؟؟؟ این دو خانم به( که دستم را اشاره کردم به سمت مهسا و
سمیه و گفتم اینها همه چیز را می دانند اینها امتیازها را هم می دانند و
گفتند که شما گفتید نباید امتیاز بدهیم من این کاره نیستم باور کنید دوستان
سمیه و مهسا چنان ترسیده بودند گویی برق چند فاز گرفته بودشان کارگردان
و مهسا و سمیه به هم نگاه می کردند ولی جالب توجه این بود که سمیه و مهسا نمی
گفتند که ما نگفتیم چرا که اگر کسی به من تهمتی بزند آن هم
جلوی عده ای خیلی راحت لااقل یک بار می گویم من بودم یا نبودم !!! اما اینها
در سکوت مطلق ماندن تمام این لحظه ها همه فیلمبرداری شده است و
شروع کردم انگلیسی گفتن که شماها تقلب می کنید . چرا انگلیسی صحبت کردم به
دلیل اینکه تمام گروه غیر ایرانی هستند و می خواستم آنها هم بدانند در این
میان چه می گذرد. که یک باره کارگردان گفت فارسی حرف بزنید گفتم من در
انگلستان زندگی می کنم پس باید انگلیسی حرف بزنم باز در جواب من گفتند من انگلیسی
متوجه نمی شوم من هم بی توجه حرف خودم را ادامه دادم تا گروه خارجی هم بدانند
در پیرامونشان چه می گذرد . ولی شما در فیلم بیننده این هستید که من
دارم در مورد جا صحبت می کنم و اصلا موضوع جا هم فقط یک
بهانه بود تا برای گرم وهیجانی کردن برنامه دعوا نیاز بود در همین زمان تیام (
تهیه کننده ) و رها (مجری جواب ) وارد خانه آرزو شدند تیام به فیلمبردار وصدا
بردار اشاره کرد که دوربین اصلا خاموش نشود و به همه آهسته ( مثلا
من متوجه نشوم ) اشاره کرد که حرف نزنند و تنها کسی که صحبت میکرد من
بودم اصلا برایم مهم نبود من را فیلمبرداری می کردند قصد داشتم موضوع را به همه
بیننده گان بفهمانم تا بدانند به کجا می آیند . قبل از ورود تیام به دستور
کارگردان دوربین همانند اسلحه ای که کنار شقیقه ات باشد روئ من زوم شده بود . سعی
کردم خودم را آرام کنم و سعی داشتم صورتم را در بین موهایم پنهان کنم تا دوربین را
نبینم چرا که اصلا برایم جذابیت نداشت دقیقا همانند گروگانی در دستهای آنها بودم
نمی دانستم چه کنم بلند شدم که برگردم خانه آرزو جلوی مرا گرفت نگاه ملتمسانه
آرزو و اینکه شب میهمانی او توسط این آدم نماها بهم ریخته بیشتر وجودم
را آزار می داد خلاصه بعد از مدتی طولانی که دوربین روی من زوم شده
بود( قبلا اعتراض کردم فیلم مرا نگیرید بگذارید آرام شوم و باز ریا و دورنگی
را دیدم فیلمبردار لنز دوربین را گرفته رو به من و سر خورد چرخانده به سمت کسی
دیگر تا مثلا ادعا کند من فیلم نمی گیرم) دیگر طاقت نیاوردم بلند شدم
وبه سمت دوربین رفتم و با عصبانیت لنز دوربین را چرخانم به سمتی
دیگر. محیط همه جوره آماده بود که من را از کوره بدر آورند تا عملی شاید غیر
تصور از من سر بزند و اینها آنرا ضبط کرده بر علیه خودم استفاده کنند
همانطور که در فیلم هم گفتم آن شب بدترین تجربه زندگی من بود و بلاخره تیام مرابرد بالا تا با من حرف بزند در راه پله به من گفت،چقدر خوب که شما اعتراض کردید این کار را هر کسی نمی کند شما کردید . حال برایم تعریف کن چه پیش آمده است و من تمام چیزهایی که برای شما دوستان تعریف کردم را هم برای تیام گفتم و حرفی که تیام به من گفت این بود که شما مطمئن باشید رسیدگی خواهیم کرد . با تمام گروه حرف خواهم زد بعداین را فراموش نکن اگر یک نفر کار اشتباهی کرده این ملاک بر این نیست که همه گروه این کار را تایید می کنند و بعد هم گفت باید برویم برای ضبط قسمت آخر سعی کن خودت رو شاد نشون بدهی انگار نه انگار مشکلی بوده است گفتم خوب از چهره و رفتار من مشخص خواهد بود که ناراحتم در جواب گفت یک بخش کوتاهی پخش می کنیم که مردم فکر کنند موضوع خاصی نبوده است . خانم کارگردان را هم فرستادن رفت خوب ازآنجایی که شما می بینید من به گونه ای متفاوت با سمیه برخورد می کنم صرف قولی بوده که تیام به من داده رسیدگی خواهد کرد و من هم قبول کردم که اشتباه یک نفر را نباید به پای گروهی گذاشت به همین دلیل خواستم خیلی طبیعی باشم حتی به سمیه با اینکه خیلی بی احترامی به من کرده بود باز من سر صحبت را باز کردم و بعد آرزو سینی پول را آورد و زمانی که اسمها را می خواند گفت ، آرزو نفر چهارم من متعجب گفتم نفر چندم ؟ گفت خوب اینجا نوشته نفر چهارم ولی شما هیچ کدام را ندیدید و بعد هم که اعلام می کنند سمیه برنده شده است به دلیل
اینکه هیچ وقت سعی نکردم تنگ نظر باشم باز من صورت سمیه را بوسیدم و حتی برایش شامپاین را باز کردم در تمام این چهار شب از کسی بد نگفت در پی کم امتیاز دادن نبودم یا در پی اینکه حق یکی از رقبیهایم راناحق کنم نبودم حتی در بخشی از فیلم می توانید ببینید قبل از آوردن غذای اصلی میگویم من ماندم تا امتیاز تو را بدهم و قصد ندارم باعث بازندگی شما باشم چرا که به خدایی معتقد هستم . این مطلب برای این عنوان شد که لااقل به شما بیننده گان به گونه ای بفهمانم پشت صحنه چه می گذرد . حال این شما دوستان هستید که به داستان از چه زاویه ای نگاه کنید؟ فقط این را بدانید که این مسابقه می توانست با یک دوستی وپایانی خوب تمام شود ولی در نتیجه بی هنری کارگردان بفرمایید شام به اینجا کشیده شد دوستانی می گویند چطور تقلب فقط در این برنامه شده من به جرات می توانم ثابت کنم در برنامه های قبلی هم تقلب بوده ولی شرکت کننده ها ممکن است متوجه نشدند یا نتوانستند حرفی بزنند . مثلا برنامه محمد ، مریم و دو کامران ، ناهید و مهناز ، دکی و میکائیل و خیلی چیزهای دیگر که اگر فرصتی باشد خواهم گفت .در تمام برنامه ها شما حق کشی را دیده اید این برنامه آشپزی است یا برنامه تخریب شخصیت ؟ این برنامه اگرتوان می داشت روی اصول درستی برنامه تهیه می کرد . چه زیبا بود شرکت کننده های قبل می آمدند و خاطرات خود را می گفتند . مطمئن هستم اگر امروز از یکی از این شرکت
کننده ها بپرسید آیا باز در این برنامه شرکت می کنید محترمانه خواهند گفت خیر .
این بود خاطرات 4 شب من دربفرمایید شام و اما منتظر باشید خبری برایتان دارم




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سلام، خوش اومدید، هرچی دلت می خواد بفرما!