گاهگاهی که دلم یاد تورا میگیرد


گاهگاهی که دلم ياد تو را ميگيرد
تک تک فاصله ها در گذر تلخ زمان می ميرند
در همه جای دلم شوق ديدار تو جان ميگيرد
اشک در چشم ترم می ميرد
خانه ی تنگ دلم بوی تو را می گيرد


گاهگاهی که تو و روی تو را می جويم
گويی از اين لجن اب عطر گلی می بويم
من به تو در گذر خاطره ها غصه ی دل می گويم
من از اين خانه ی کمرنگ دلم هرچه غم است می شويم


گاهگاهی که شبان خواب تو را می بينم
در خيال خوش خواب دست تو را مي گيرم
من برای تو و ان خنده ی مستانه و خوش می ميرم
من به پای اين نگاه افتابی تا ابد می شينم


گاهگاهی من به شوق تو و ديدار رخت تا دم در می ايم
من غروب مهر را مطلع تو می دانم
من تو را معجزه ی خنده ی دل می خوانم
تو مرا تلخ گزيدی تو مرا هر دفعه راندی من عاشق اين را می دانم


گرچه می دانم نمی ايی
که می دانم گذرگاهت همه جا هست جز کوی من اواره ی راضی
که می دانم همه کس جز من عاشق همان هستند که می خواهی
که می دانم گذر از کوچه ی عشقم نمی دانی
افسوس! که خوب می دانم نمی ايی


گاهگاهی که دلم ياد تو را می گيرد
اب از کاسه ی صبر دل من مي ريزد
نفسم می گيرد
انتظار ها عا قبت جان مرا ميگيرد

۲ نظر:

  1. نفسم می گيرد
    انتظار ها عا قبت جان مرا ميگيرد...........

    مرسي شعرش خيلي قشنگ بود

    پاسخحذف
  2. بنال ای دل كه رنجت شادمانی است بمیر ای دل كه مرگت زندگانی است !!!

    پاسخحذف

سلام، خوش اومدید، هرچی دلت می خواد بفرما!